_

_

یادداشتی برای فرشته های ۲۵ خرداد

سبا و سعید عزیز تولدتان مبارک :

بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک


میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک

تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا

و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما

تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز

از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا

یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن

یکی به نیت تو یکی از طرف من

الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم

به خاطر و جودت به افتخار بودن

تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی

با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی

ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس

تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس

تا تو هستی و چشمات بهونه س واسه خوندن

همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندس

واسه تولد تو باید دنیا رو اورد

ستاره رو سرت ریخت تو رو تا اسمون برد

اینا یه یادگاری توی خاطره هاته

ولی به شوق امروز می شه کلی قسم خورد

تولدت عزیزم پراز ستاره بارون

پر از باد کنک و شوق ،پر از اینه و شمعدون

الهی که همیشه واسه تبریک امروز

بیان یه عالم عاشق ،بیاد هزار تا مهمون

برای سبای عزیز :

روزی که باد صبا ، 25 امین روز سومین ماه اولین فصل سالها پیش در شهر ما وزیدن می گرفت  ، دختری از پدر و مادری زلال پا به دنیای وجود و حیات گذاشتند  و سبا یش نام نهادند .در روایت است فرشته ها اون شب اونقدر پیش خدا گریه کردند و غر زدند که نگو.خدا که حسابی شاکی شده بود رو کرد به فرشته ها و گفت : معلومه چه تونه؟ فرشته ها گفتند بابا آخه این چه وضعشه ؟ مگه سبا اینجا چی کم داره؟ حالا می خوای بفرستیش زمین که چی ؟ خداوکیلی حیف نیست بره زمین با اون آدمای جور و اجور حیف نیست بفرستیش زمین با اون خاله فرشیده اش ...خدا خندید و گفت : بچه ها غصه نخورید اون تو زمین جاش امنه می فرستمش پیش دو تا فرشته دیگه .اونا کمتر از شما نیستند.سعید و فریبا امانتدار خوبیند.البته منم از بابت خاله فرشیده اش نگرونم ولی یه کاریش می کنم....سبا ی کوچک و غرغروی خدابا اون چشای خوشگلش روز به روز و سال به سال در کنار پدرش سعید و مادرش فریبا ( و ایضا خاله نمکین اش فرشیده بلا)  بزرگ و بزرگ تر می شد و خدای را هر روز شاکر بود که اینچنین بابا و مامان گلی دارند. پدری بهتر از گل سرخ مادری نازتر از گل یاس.( خاله اش هم عینهو گل یخ ) و اکنون سالها از بارش ستاره ها می گذرد و سبا فکر آینده است.دعای پدر و مادرش پشتوانه راه درازی است که در پیش دارد.و خداوند دوستدار همیشگی اوست ( و البته هنوز خدا برای فرشیده فکری به ذهن اش نرسیده ...) سبا جان تولدت مبارک

تصویر احتمالی چند ماهگی سبا مختاری :

 

تصویر خاله اش :

 

برای سعید عزیز :

و سعید فرشته ای بود که سالها قبل از اینکه هنوز دزدگیری اختراع شده باشد همینجوری متولد شد .( احتمالا از دست خدا در رفته است) در فلسفه تولد او در تاریخ روایتهای مختلفی نوشته شده است. میرزا ملا محمد جواد شوش الدوله در کتاب مفاتیح السعادت فی امور السارقین آورده است : ...مردمان پارس به سبب ازدیاد نفوس و خشکسالی آنچنان که باید کاری شایسته برای امرار معاش نداشتند و چون به سن جوانی می رسیدند فکر دختران از ذهن شان بیرون همی نمی رفت لکن سرمایه ای نداشتند که خانه و کاشانه و تجارتی داشته باشند لذا بعض آنها به فکر پلید سرقت اوفتادند و ازآن جمله سرقت احشام و استران بود.چون این واقعه به حاکم شهر گفتند او دستور  داد به علمای دربار که فکری به حال امنیت شهر کنند.حکیم سعید مختارالسلطنه که در امر خواب و خوابگذاری تبحری بی نظیر داشت اندیشه بسیار کرد و مهندسان را به کار گمارد که وسیله ای بسازند جهت مچ گیری سارقین لکن سارقین بعدها زیرآب او را زدند و حکیم را شبانه کشتند .... بعدها در تاریخ آورده اند از نوادگان حکیم سعید مختارالسلطنه ، فرزندی بنام سعید مختاری راه جدش را ادامه داد و اکنون سعید مختاری چنان بر کار خویش مسلط است که نگو و نپرس.فقط نمیدانم او چگونه  با عیال محترم شان ( و ایضا خواهر عیال محترمشان) زندگی را سپری می کنند (خدا صبرشان دهد) سعید جان تولدت مبارک

تصویر احتمالی از دوران کودکی سعید جان :

 

و اکنون سعید و فریبا زندگی بسیار خوبی دارند به طوریکه بعضی ها که احتمالا نسبت خواهری با عیال آقا سعید دارند به شدت به آنها حسودی می کنند...

 

تقدیم به این دو گل عاشق :

 

یک نفر هست مرا می خواند....

 یک نفر هست که از پنجره‌ها نرم و آهسته مرا می‌خواند

 گرمی لهجه بارانی او تا ابد توی دلم می‌ماند

 یک نفر هست که در پرده شب طرح لبخند سپیدش پیداست

‌ مثل لحظات خوش کودکی‌ام‌

 پر ز عطر نفس شب‌بوهاست‌

یک نفر هست که چون چلچله‌ها روز و شب

 شیفته پرواز است

توی چشمش چمنی از احساس

 توی دستش سبد آواز است

 یک نفر هست که یادش هر روز چون گلی توی دلم می‌روید

 آسمان، باد، کبوتر، باران‌ قصه‌اش را به زمین می‌گوید

یک نفر هست که از راه دراز باز پیوسته مرا می‌خواند

 نرم و آهسته مرا می‌خواند

 گرمی لهجه بارانی او تا ابد توی دلم می‌ماند

 یک نفر هست که در پرده شب

 طرح لبخند سپیدش پیداست‌

مثل لحظات خوش کودکی‌ام‌

 پر ز عطر نفس شب‌بوهاست

‌ یک نفر هست که چون چلچله‌ها

 روز و شب شیفته پرواز است

 توی چشمش چمنی از احساس

 توی دستش سبد آواز است

 یک نفر هست که یادش هر روز

چون گلی توی دلم می‌روید

 آسمان، باد، کبوتر، باران‌

 قصه‌اش را به زمین می‌گوید

یک نفر هست که از راه دراز باز پیوسته مرا می‌خواند

 

 

این روز عزیز را به عموم هموطنان عزیز و تمامی دوستداران این خانواده گرامی (از سعید جان و آبجی فریبا و فرشیده بلا بگیر تا ....) و تمامی دوستان ستادی که هر از چند گاهی خیال خداحافظی به کله شون می زنه ( اول کیا جان بعد غروب طلوع نکرده حالا هم مرضیه خانم) تبریک و تهنیت عرض می کنم.

 

و اینک پس ازشونصد روز صبر و تحمل دوستان که خواستار ارسال پیام خصوصی به حقیر بودند و انتظار بی پایان برای اصلاح سیستم ارسال نظرات بلاگ اسکای عزیز ناچارا محل زیر را برای این منظور ایجاد کردم.با عرض شرمندگی بسیار از دوستان خیلی خیلی گرامی و دوست داشتنی :

 

درج نظر خصوصی