تقدیم به خواهر خوبم مرضیه...
ای وای مادرم....
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله ئی سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا وول میخورد
هر کنج خانه صحنه ئی از داستان اوست
در ختم خویش هم بسر کار خویش بود
بیچاره مادرم
هر روز میگذشت از این زیر پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه میرود
چادر نماز فلفلی انداخته بسر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هرجا شده هویج هم امروز میخرد
بیچاره پیرزن ، همه برف است کوچه ها
او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد بجستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته بزیر بال
هر شب در آید از در یک خانه فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
او را گذشته ایست ، سزاوار احترام :
تبریز ما ! بدور نمای قدیم شهر
در ( باغ بیشه ) خانه مردی است باخدا
هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است
اینجا بداد ناله مظلوم میرسند
اینجا کفیل خرج موکل بود وکیل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در ، باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سیر میشوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف میدهم که پدر رادمرد بود
با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
روزی که مرد ، روزی یکسال خود نداشت
اما قطارهای پر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ
نه ، او نمرده ، میشنوم من صدای او
با بچه ها هنوز سر و کله میزند
ناهید ، لال شو
بیژن ، برو کنار
کفگیر بی صدا
دارد برای ناخوش خود آش میپزد
او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
بسیار تسلیت که بما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت :
این حرفها برای تو مادر نمیشود .
پس این که بود ؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد ،
در نصفه های شب .
یک خواب سهمناک و پریدم بحال تب
نزدیکهای صبح
او زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا ،
راز و نیاز داشت
نه ، او نمرده است .
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر میشود خموش
آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق
او با ترانه های محلی که میسرود
با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
اعصاب من بساز و نوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده کاشت
وانگه باشکهای خود آن کشته آب داد
لرزید و برق زد بمن آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم برای خود از عشق عالمی
او پنجسال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ ، هیچ
تنها مریضخانه ، بامید دیگران
یکروز هم خبر : که بیا او تمام کرد .
در راه قم بهرچه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش بمن داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طوماز سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم بحال من از دور میگریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم بسوره یاسین چکید
مادر بخاک رفت .
آنشب پدر بخواب من آمد ، صداش کرد
او هم جواب داد
یک دود هم گرفت بدور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
اما پدر بغرفه باغی نشسته بود
شاید که جان او بجهان بلند برد
آنجا که زندگی ، ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر ، که بدرقه اش میکند بگور
یک قطره اشک ، مزد همه زجرهای او
اما خلاص میشود از سرنوشت من
مادر بخواب ، خوش
منزل مبارکت .
آینده بود و قصه بیمادری من
ناگاه ضجه ئی که بهم زد سکوت مرگ
من میدویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر بناله برآورده از مغاک
خود را بضعف از پی من باز میکشید
دیوانه و رمیده ، دویدم بایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز :
از من جدا مشو
میآمدیم و کله من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب میکنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم
خاموش و خوفناک همه میگریختند
میگشت آسمان که بکوبد بمغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد
یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
میآمد و بمغز من آهسته میخلید :
تنها شدی پسر .
باز آمدم بخانه چه حالی ! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود :
بردی مرا بخاک کردی و آمدی ؟
تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر
میخواستم بخنده درآیم ز اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم....
(استاد شهریار)
ضمن عرض تسلیت به خواهر خوبمان مرضیه عزیز از دوستان و عزیزان خواهشمندم جهت شادی روح آن مرحومه و تسلی دل خواهرم و درج پیام به وبلاگهای زیر مراجعه نمایند.روحشان شاد.
با سلام منم تازه آپ کردم یه سر بزن تازه وبلاگ پر محتوایی داری اگه خواستی منو با اسم آخرت رپ لینک کن بعد به من خبر بده تا منم با هر اسمی که خواستی لینکت کنم
با تشکر
چقدر کامنت گذاشتن برای این پستها سخته... حتی فکر کردن و تصورش هم میتونه آدمو دیوونه کنه... خدا این عزیز از دست رفته رو غرق نور و رحمت کنه و به مرضیه ی گلمون صبر تحمل بده... ممنون امید دل... مثل همیشه برادری کردی
انا لله وانا الیه راجعون
روحش شاد
برادر امیدم
گل دوست داشتنی انشالله هیچ وقت بی امید نشی دست گلت درد کنه لطف کردی داداشم
فدای مهربونیهات
همتون لطف کردید
خوشحالم که شما ها رو کنار خودم دارم
انشالله تو خوشی هاتون جبران کنم
غم نبینی برادر نازنینم
سلام امید دل... پست این هفته ی ستادیا یادت نره داداشی
امید دل... بعد از مدتها آپ کردم... سر میزنی؟
امید جان سلام . اول اینکه به خدا من خیلی زودتر از این ها خدمت رسیدم ولی به خدا موفق به ثبت کامنت نمی شدم . بازهم به خواهر گلمون تسلیت می گم و امیدوارم غم آخرش باشه . امید جان یه پیشنهاد توی ستادیها مطرح کردم حتما ببین و یه مشکلی هم با وبت دارم ممنون میشم کمکم کنی . خصوصی برات ثبت می کنم .
مرسی داداش گلم
از درگاه ایزدی بردباری آرزو می نمایم برای مرضیه ی عزیز
ــــــــــــــــــــ
درود امید جان
سلاااااااااااااااااااام امید دل... می گم داداشی/ تو با اینهمه تواناییت تو نوشتن اگه بگی نمیتونم داستان کوتاه بنویسم/ تکلیف بقیه چیه؟
من واقعا تواناییشو ندارم... بقول خودت من می تونم سناریوی جومونگ بنویسم... مسعود رو تنها نذار و لطفا باهاش بنویس... مرسی داداشی.
سلام گرم خدمت داداش امید عزیز... روز خوب و قشنگی داشته باشین... امید جان کامنتاتو که برای ستادیا ثبت کرده بودی خوندم و فقط به یه نتیجه رسیدم: شما هم لطف می کنی و افتخار می دی که تو وبی که قراره داستان کوتاه توش نوشته بشه همکاری می کنی و اجازه می دی که ما از قلم جادوییت بهره ببریم... اگه غیر از این باشه مجبور می شم هر کدوم از اون کامنتای قشنگتو به جای یه پست ثبت کنم...ممنون از داداش گل و مهربونم
سلااااااااااااااام امید دل
داداشی با ما به از این باش که با خلق جهانی... دلت میاد به این جوونا نه بگی؟ماشالله تو که تواناییشو داری پس کمکشون کن لطفا... ممنون داداشی
سلام به امیدسفکی فیلسوف مشهور ستادیها
.. هفته ی خوب و قشنگ و بدون سرماخوردگی داشته باشی داداشی
سلام امید دل... پنجشنبه ت بخیر... تعطیلی اخر هفته ی قشنگی داشته باشی
خصوصیتو بچک امید دل
صبح یکشنبه ی امید دل بخیر و شادی
امید دل خصوصیتو بچک
شرمنده که تند تند مزاحم میشم ولی بازم خصوصی
سلام امید دل... کجاااااااااااااااااااااااایی؟ دلمون تنگ شده برات... تو هم رفتی سفر؟
ترمه به روز شده... تشریف بیارین لطفا
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام امید دل... خدا رو شکر که برگشتی... دلم یه ذره شده بود
سلام امید دل
از حاج حسین اجازه بگیر و اپ کن دیگه... منتظرما