_

_

داستان : قورباغه عاشق

 


شنبه :
امروز هوا خیلی گرم و چسبناک بود
دیشب به خاطر گلو درد تا صبح نتونستم بخوابم
احساس می کنم جای یه چیزی یا یه کسی توی زندگی بی روح و خسته کنندم خالیه
ولی نمی دونم چی یا کی...
زبونم درد می کنه و با وجود وفور مگس و حشره های چاق بی مزه دیگه میلی برای شکارشون ندارم
احساس دلتنگی می کنم

* یکشنبه :
از دیروز هیچی نخوردم
گلوم ورم کرده و زبونم پیچ خورده
فکر می کنم آخرین روزای زندگیمه
از خودم و قیافه زشت خودم که هر روز توی آب مرداب مجبور به دیدنشم حالم به هم می خوره
تموم دیشب ناله کردم و اشک ریختم
ولی کسی دلش به حال یک قورباقه دلتنگ نمی سوزه.

* دوشنبه :
امروز با دقت بیشتری به هیکل و قیافه و تاولای سبز رنگ روی تنم دقت کردم
همینطور به سوراخای گشاد دماغم و چشمای قلمبیده روی صورت پهنم
حالا بهتر می فهمم که چرا اینقدر تنهام و حتی کسی لگدم نمی کنه
این روزا صدای قلبم از صدای قور قورم بلندتر شده
آه...

* سه شنبه :
امروز یک مگس خیلی چاق و گوشتالو نشست روی نوک دماغم
ولی بغضی که مدتیه توی گلوم نشسته نذاشت که عکس العملی نشون بدم
با اینکه سه روزه هیچی نخوردم ولی هنوز زنده ام
نمی دونم آخه یک قورباقه چطور می تونه خودکشی کنه
یادمه ننه بزرگ می گف غورباقه ها بدون سر هم می تونن تا دو روز زنده باشن
کاش حداقل اون پرنده ماهیخوار منو می خورد
تنم بوی لجن مونده می ده

* چهارشنبه :
امروز یک اتفاق غیر منتظره و باور نکردنی زندگی منو متحول کرد
ورود یک گروه چند نفری آدم سکوت مرداب و منو به هم ریخت
آدما از قشری بودن که خودشون اسمشونو گذاشتن دختر
در حالیکه به نظر من هیچکدومشون تر نبودن
همشون بی نهایت خوشگل بودن , با دماغای کوچولوی تراشیده و چشمای درشت
و چیزی که بیشتر منو تحت تاثیر قرار داد دندونای سفیدشون بود که موقع خندیدنشون برق می زد
چیزی که من از داشتن حتی یه دونش محرومم
میون همه اونا یه نفر نظر منو جلب کرد , از همه شون بزرگ تربود و به نظر من با نمک تر
احساس می کردم قلبم داره پوست نازک زیر سینه مو پاره می کنه
اون خودش بود
همسفر آرزوهای زندگی من
در یک لحظه فراموش نشدنی , اون , اومد طرف من و در حالیکه می خندید و حرفای نامفهومی می زد بقیه رو صدا کرد
من از جام تکون نخوردم و عاشقونه بهش چشم دوختم
با یه تیکه چوب منو انداخت توی یه قوطی شیشه ای و درشو بست
شاید به این خاطر به من دست نزد که تنم بوی خیلی بدی می داد
من بهش حق دادم
خدایا متشکرم , من عشقمو پیدا کردم ...

* پنجشنبه :
فکر می کنم حدود یک شبه که توی این قوطی کوچیک شیشه ای منتظرشم
حال خیلی خوبی دارم
دیگه گلوم درد نمی کنه و هوس خوردن چند تا مگس چاق زبونمو آب انداخته
بلاخره اومد
آه خدای من , بی نظیره ...
ایندفه منو با دستای قشنگ و داغش برداشت
وقتی انگشتای کشیدش پوست زیر شکممو لمس می کرد دوست داشتم از ته گلوم قور قور کنم
چند لحظه بعد منو به پشت روی یک میز سفید و تمیز خوابوند
نمی دونستم می خواد با من چیکار کنه ولی هر چی بود احساس بی نهایت داغ و خوبی بود
اول دستای منو با ظرافت به دو تا گیره کوچیک روی میز بست و بعد نوک انگشتشو کشید روی پوست زیر گلوم
آه ... عزیزم ... چقدر تو لطیفی .. چقدر با احساسی ..
اون منو درک می کنه ...
بعد که نوبت به پاهام رسید یه خورده خجالت کشیدم ولی با این وجود مطیعانه و رام خودمو سپردم بهش .. من یه عاشق دیوونه و مطیع بودم
پاهای بدقواره و زشتمو با لطافت بی نظیری به گیره های پایینی روی میز بست و در تموم این مدت نگاه های بی تاب و عاشقانش منو دیوونه می کرد
می دونستم که ضربان قلبمو از زیر پوست تنم می بینه و لذت می بره
آره عشق من ... این تپش ها به خاطر توئه
چند لحظه بیشتر نگذشته بود که نور شدید یه چراغ چشمامو زد و برای چند لحظه دچار کوری شدم
من فکر می کردم معمولا معاشقه های رمانتیک در تاریکی و یا حداقل در سایه روشن انجام می شه ولی معشوق خوش سلیقه من می خواست با این کار به من بفهمونه که زشتی های ظاهری من اصلا براش مهم نیست ... دوست دارم
آه خدای من ... اون فکر می کنه من لباس تنمه ... عزیزم... من ... آخ
مهم نیست , خب این یه اشتباه کوچیک بود ... اصلا مهم نیست , معشوق من با ظرافت و عشق با یک تیغ بی نهایت لطیف پوست نازک منو از زیر گلو تا بالای ناف درید و من صبورانه تحمل کردم و هیچی نگفتم ... طفلک حتما فکر می کرد که من زیر این پوست زشت چیز خوشگل تری قایم کردم ولی افسوس ...
نمی تونستم به پایین نگاه کنم ولی فهمیدم که اون با چشم های قشنگش قلب کوچکمو که تند تر از ثانیه شمار ساعت دیواریش می زد رو بدون هیچ روکشی می بینه و عشقش به من صد افزون می شه ... آره عزیزم این دل مال خودته ...
با حرارت و شوق زاید الوصفی به محتویات شکم من خیره شده بود و من فکر می کنم جنبش های کوچک و رعشه وار قلبم اونو از خود بی خود کرده بود .. به نظر من این صحنه از صحنه عاشقانه کارتون دیو و دلبر هم عاشقونه تر و رویایی تر بود
قطره های اشکم آروم روی میز می چکید و با چشم های اشک آلودم سایه حرکت دست معشوقمو به داخل شکمم دنبال می کردم
آخخخخخخخخخخخخخخخ .... آخخخخخخخخخخخخخخخخ
چند بار فحش های بدی زیر زبون درازم گیر کرد ولی در محضر عشقم به شدت از گفتنش اجتناب کردم
اون داشت از من دلبری می کرد و من باید صبر می کردم
فکر می کنم دراین کار کمی زیاده روی کرد و دل کوچکمو به طور کامل برد
چند لحظه بیشتر از تحمل دردهای وحشتناک توی سینم نگذشته بود که قلبمو در حالیکه هنوز بی تابانه می تپید میون دست های معشوقم دیدم
آه خدای من .. من واقعا نمی دونستم عشقبازی اینقدر درد و خون و خونریزی داره
به هر حال کسی که عاشق می شه باید پای همه چیز وایسته و من عاشقانه ایستاده ... نه ... خوابیده بودم
معشوق زیبای من .. منو همونطور طاقباز روی میز رها کرد و قلب کوچیکم .. تموم هستیمو ... با خودش برد و چند متر اون طرف تر اونو توی یه طرف شیشه ای کوچیک که فکر می کنم توش کمی هم الکل بود انداخت .. آه عزیزم .. می خواستی فقط مال خودت باشه ... می دونستم توی عشق حسودی هم هست .
نمی دونستم تا چند ساعت دیگه زنده ام ولی لذت عاشق بودن رو در همین چند لحظه به طور کامل بردم فقط توی فیلم ها دیده بودم که عاشق و معشوق ها در اولین برخورد برای مدت زیادی لب هاشونو را روی هم می گذارند که معشوق من این کارو نکرد و البته می دونم چرا .. چون من اصلا لب نداشتم
توی همین چند لحظه که میل شدید خوردن مگس به سراغم آمده بود مگس های مهربان به طور مستقیم وارد شکم من می شدند و عوض اینکه معده و روده های باریک من آن ها را هضم کند آن ها با مهربانی و شعف خاصی روده های من را هضم می کردند
و من عاشقانه از دور به اندام کشیده معشوقه ام می نگریستم ... آه
معشوقه ام چند لحظه بعد برگشت و با یک سیخ دل و روده ام به هم مالید و مگس ها را دور کرد .. به شدت دردم آمد
فکر می کنم دنبال قلب دیگری می گشت ... عزیزم .. همون یک دونه بود که تو بردیش .. دلبر خوشگلم
معشوقه زیبایم .. چراغ را خاموش کرد و از اتاق بیرون رفت و حتی دست های من را باز نکرد تا اشک هایم را پاک کنم ... شاید فکر می کرد من از دستش فرار کنم در حالیکه نمی دانست من بدون دل کجا می توانستم بروم .. دوستت دارم عشق من
...

* جمعه :
احساس سبکی می کنم واز بین ابرها اندام سلاخی شده ام را روی میز سفید می نگرم
آه .. من یک عاشق کاملم که جانش را با دلش در راه عشقش داد
اصلا دلم برای خودم نمی سوزد .. بیشتر دلم برای معشوقه ام می سوزد که حالا باید تنها از جاده های زندگی عبور کند ... قور قووور
می دانم که معشوقم شب ها شیشه الکل حاوی قلب مرا که هنوز با یاد عشقم می تپد در آغوش می گیرد و آهسته می گرید
آه عزیزم .. من حتی تو را از پس این ابر ها عاشقانه و صادقانه می پرستم
قلبم و تمام هستی ام از آن تو باد زیبای من
امروز بعد از ظهر معشوقم را دیدم که قلبم را زیر میکروسکوپ نگاه می کرد و تند تند چیزهایی می نوشت
می دانم که از عشق من می نویسد و از صداقتم
نزدیک غروب , معشوقه ام وارد همان اتاق با میز سفید شد و وقتی نعش بی جان مرا دید از خود بی خود شد و گیره ها را باز کرد و لنگ مرا گرفت و در حالی که دماغ زیبایش را گرفته بود برایم ... فکر می کنم البته ... گریه کرد ( احتمالا .. چون از این بالا خوب دیده نمی شد ) و مرا در آسمان بیرون از پنجره اتاقش به دست باد و بعد گربه همسایه سپرد
و بعد من چیزی را دیدم که برای همیشه در خاطرم ماند
معشوقه مهربانم سریع به اتاقش برگشت و شیشه حاوی الکل که قلب من در آن بود را برداشت و در حالیکه آن را در بین دست هایش گرفته بود لبخند عمیقی زد
لبخندی که از نهایت تعجب و عشقش بود
قلب من درون الکل تند تند می تپید .
قوور قووووووووووووووووووووووور

نتیجه گیری اخلاقی : براستی قورباغه بودن بهتر است یا پسر بودن؟؟؟ مسئله اینست

نتیجه گیری تاریخی : هیچگاه در برابر موجودی بنام دختر جوگیر نشوید .نهایتا می شوید قورباغه

نتیجه گیری علمی : خدایا تو شاهدی که من شریف بودم،شریف زندگی کردم و شریف بودم کلا.خدایا منو قورباغه نکن

نتیجه گیری عشقولانه : اگه پسری ، قورباغه ای یا حتی دختری هیچوقت دل کسی را نشکون

منبع:مجله اینترنتی آلبالو
 

نظرات 27 + ارسال نظر
Marziyeh یکشنبه 18 فروردین 1387 ساعت 03:15 http://delvapa30.blogfa.com/

سلام
وب نازی دارید
خوشحال می شم بهم سر بزنین
با آرزوی ساعات و لحظاتی خوش در سال ۸۷ برای شما

رقیه نادری یکشنبه 18 فروردین 1387 ساعت 07:31 http://mypoem.blogsky.com

سلام.
داستان قشنگ و معناداری نوشتین.
انشاالله که موفق باشین

فرشیده یکشنبه 18 فروردین 1387 ساعت 08:23 http://www.farfogh.persianblog.ir

حالا دیگه منو فراموش کردی؟

فری یکشنبه 18 فروردین 1387 ساعت 08:45 http://roozegarr.persianblog.ir

سلام امید دل خواهر
الهی برا قورباغه بمیرم... خیلی دلم سوخت
بگو بیکار بودی مگه که عاشق یه دخمل شدی؟
همون قورباغه ی زشت دماغ گنده ی دهن گشاد میموندی که بهتر بود
خیلی خیلی دلم گرفت... با اینکه از قورباغه ها خیلی بدم میاد و میترسم ولی از این به بعدنمی گذارم سبا تشریحشون کنه

مسعود دوشنبه 19 فروردین 1387 ساعت 05:22 http://little-blue-of-calm.blogfa.com

سلام داداش امید گلم . خوبی داداشم؟ پس نا پدید شدن مگس من کار این بود نه؟ همین کارها رو کرد آه من گرفتش.
داداشم منم آپم . اگه حوصلمو داشتی بیا پیشم.

فرشیده دوشنبه 19 فروردین 1387 ساعت 08:23 http://www.farfogh.persianblog.ir

سلام خیلی کامنتت عالی بود مرسی.سراغ اقا سعید هم برو دعواش کن

فری دوشنبه 19 فروردین 1387 ساعت 09:09 http://roozegarr.persianblog.ir

با عذر خواهی فراوان بابت تاخیرم.... آپ کردم... حتما بیا که منتظرتم[گل][گل][گل]
.
.
امید خواهری تا ابد

تازه وارد سه‌شنبه 20 فروردین 1387 ساعت 21:04 http://tazevared.blogsky.com

جالب بود شبیه داستان سوسک من بود !!

فری چهارشنبه 21 فروردین 1387 ساعت 05:39 http://roozegarr.persianblog.ir

صبح امید خواهر بخیر
کجایی که انقدر سرت گرمه و نمیای؟
دلم تنگ شده

فری و فرشیده پنج‌شنبه 22 فروردین 1387 ساعت 05:38 http://roozegarr.persianblog.ir-farfogh.persianblog.ir

کجااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایی؟

باز هم می گیم...کجااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایی داداشی؟ ( دلتنگی)

مسعود شنبه 24 فروردین 1387 ساعت 03:14 http://little-blue-of-calm.blogfa.com

سلام داداش امید گلم . داداشی به خاطر یه مگس ما رو از یاد بردی ؟ من آپم تو رو خدا بیا پیشم دلم برات یه ذره شده.راستی من اگه بخوام یه پیام خصوصی و خیلی ضروری برات بذارم باید چی کار کنم؟

فری شنبه 24 فروردین 1387 ساعت 09:31 http://roozegarr.persianblog.ir

آخیش... خیالم راحت شد... نگرانت بودم... خدا رو شکر که سر زدی

کیانوش شنبه 24 فروردین 1387 ساعت 14:09 http://kianoosh_819.persianblog.ir

سلام امید دل برادر
احوال شما
معلوم هست کجایی؟
بیا که دلمون پوسید بخدا بدون امید موندیما
اون احساس سبکی روز جمعه بخاطر برد غرورآفرین تیم در پیتتون مقابل شیر پگاهه که شاهکار همزمان ناصر خان و فیروزخان و بقیه خان و خانزاده هاست
قرار بود که مسعود یه چیزی رویواشکی بهت بگه گفته یا نه؟ اگه هنوز نگفته ازش بپرس تا خودش برات توضیح بده

کمی شبیه فرد شنبه 24 فروردین 1387 ساعت 15:16 http://www.khalseha.blogfa.com

سلام

وب لاگ × کمی شبیه فردا × با 3 رباعی به روز شد

لیلی شنبه 24 فروردین 1387 ساعت 23:23 http://tarfandonokte.blogfa.com

سلام برادر امید. خیلی وقته که به وبلاگ من سر نزدید. میدونم که دلتون برای وبلاگم تنگ شده پس رو در بایستی رو بذارید کنار و تعارف نفرموده و به کلبه محقر من سری بزنید. خوشحال میشم

مسعود شنبه 24 فروردین 1387 ساعت 23:50 http://little-blue-of-calm.blogfa.com

سلام داداشم . خوبی؟ خوش می گذره؟ ممنونم از لطفت . با تمام حرفات موافقم . واقعا خیلی از بازیکنای این دوتا تیم بی ارزش تر از اونی هستن که بخوایم در موردشون صحبت کنیم .
داداشی قرار بود یه راهنمایی بکنی به من . من چه طور می تونم یه نظر خصوصی برات بفرستم . کار خیلی خیلی مهمیه.

فرشیده یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 08:00 http://www.farfogh.persianblog.ir

سلام به امید عزیز ما که به استقلال اهواز باختیم استقلالیهای بدبخت که به پگاه باختن

کیانوش یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 11:02 http://kianoosh_819.persianblog.ir

سلام امید دل برادر
قبلاْ هم خدمتتون عرض کرده بودم که میخوام نباشه دنیایی که من از ناراحتی شما خوشحال باشم نه؟
پس چرا فکر کردی من از اینکه تیمتون باخته و شما هم ناراحتین خوشحالم؟
اگه نمیدونی بدون که من خودم خوزستانیم و عشق تیمهای خوزستانی از استقلال اهاز گرفته تا فولاد و صنعت نفت آبادان و .... تو دلم هست و هیچ موقع هم از برنده شدن پرسپولیس مقابل تیمهای خوزستانی خوشحال نمیشم بلکه برعکس از برنده شدن اینا مقابل پرسپولیس و استقلال تهران خوشحال میشم و از باختشون هم مقابل هر تیمی بسیار ناراحت
حالا شما هم نیازی نداره خودتو خودکشی کنی
بهتره زنده بمونی و ببینی که تو جام حذفی هم هیچکاری نمیتونین بکنین

مسعود یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 22:39 http://little-blue-of-calm.blogfa.com

سلام داداش امید . خوبی ؟ ممنونم ازت . اگه هنوز کانکتی و آی دی داری بهم بگو همین الان

وحید یکشنبه 25 فروردین 1387 ساعت 23:15 http://www.u-i.blogsky.com

سلام- با تبادل لینک موافقید

فری سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 07:55 http://roozegarr.persianblog.ir

سلام امید آبی خواهر
منم از غصه ی باختمون گلوم مثل قورباغه ی داستان تو درد گرفته

سعید سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 07:57 http://saeid-hipno.persianblog.ir

سلام امید جان
اونورا هم بیای بد نیستا

لیلی سه‌شنبه 27 فروردین 1387 ساعت 17:03 http://tarfandonokte.blogfa.com

سلام آقا امید ممنون از لطفتون. دشمنتون شرمنده. ممنون که سر زدید. منت نهادید.

مسعود پنج‌شنبه 29 فروردین 1387 ساعت 03:31 http://little-blue-of-calm.blogfa.com

سلام داداش امید. من آپم . تشریف میارید؟[گل]

سارا پنج‌شنبه 14 شهریور 1387 ساعت 23:40 http://mkmp.blogfa

بهتر نبود بجای مجله اینترنتی آلبالو لینک مرتبط با نویسنده داستان رو میذاشتید.

شما خوب میدونین که نوشته های وبلاگ آلبالو و آلوچه همه ساخته ذهن خود آقای آلبالو هستش....

پس چرا آدرسش رو قید نکردین؟

میخواین من بهتون بدم؟!

قورباغه ! شنبه 29 اسفند 1388 ساعت 23:26 http://royayesuraty.blogfa.com


باورم نمی شه !!!!
خاطرات من دست شما چی کار می کنه جناب !!!!!
با اجازه با ذکر منبع از شما نقل قول می کنم تا بهبینم این خاطرات از کجا درز کرده !!!!

در ضمن این وب خارجکی تون همه جاش در حال حرکته !!!!!! باعث می شه زبون من هی به صفحه کامپیوترم بچبسه !!!! آخه همش فک می کنم مگسه!

عیدتان مبارک.ضمنا بابت منبع مذکور در صورت هر گونه قصور از اینجانب بفرمایید تا اصلاح کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد