_

_

ای پادشه خوبان وقت است که بازآیی


در انتظار سپیده(الهم عجل لولیک الفرج)

بی تـو ایــن قصیده هـا مـی میرنـد

بی تــو این نــگاه ها مـی خشـکنـد

بی تـوخورشیدرا تاب تابِیدن نِیست

روزها جـامه شب به خـود می پوشند

بنـگر ایـن بغض گونه های خیس ما

غربت قطره اشک هایی که می گریند

عهـدو پیمانمـان هنـوز یـادم هسـت

مـاه و مهتـاب وشـب چـه می دانند؟

رد پای قشنگت توجـاده ها پیداست

جـاده ها خـاک پـای تـورا می بوسند

پــونه ها دل بـه یـاد تــو بـستـند

غنچـه ها را ببین از فــراق می گویند

قــاصـدکـها هنـــوز بــی تـابـند

بــی خـبر ز یـــاد تــو می خوا ننـد

از تــموم تــرا نـــه ها بــیزارنـد

عـا قبـت هـم بــه غصـه ها می بازند

زندگی بـی تو زنـــدگـانی نیست

بی تو خنـده ها ,ز غصه می سوزند

یاد تـــو جــام می دست من داد

بــی تــو انگار جام ها می شکستند

می فروشان که درمیکده هارابستند

باده نوشان قدح وجـام بـلا می نوشند

طا قـت شـاه پرک ها به سـر آ مـد

در غــمت با نگاه ستاره ها می سازند

نــاله هـا عشق ودل را سرشتند

روی شب یــا خــدا می نوشتند

زخــم شب کهنه بود از جــدایـی

بـر تنش زجـــه هـا می نشاندند

جمعه ها ثانیه ها چشم به راهند بنگر

لحظه ها عطر نفس های تو را می بویند

یـــاد آن روز خــوش کــه می آیی

آســمان و زمــین با تو عهد می بندند

بـا تــــــو , این قصیده ها آزادند

باغ ها , سبـزه ها, عـا شقانه می خوانند

نازنـیـن جسم مــابـه خاک آمیخت

قلب هــا , در انتظـار , مـی مانند

شب سپــیده زد وانتظار خشـــکید

ای کاش اشکها از تودل می ربودند

ای فـــلک ایــن قصیده قصور است

گوش کن :واژه هـــاچه می خوانند

درانتظار سپیده
  برزگر  


در نیمه شعبان سال 255 هجری قمری تحولی شگرف در عالم خلقت روی دادو آخرین نور،از انوار بلند مرتبگان عالم وجود،از عرش خدا بر فرش زمین فرود آمد تا این کره خاکی را مهبط فرشتگان و محل عروج صالحان کند.این سفر عرشی،چهاردهمین سفری بود که با انجام آن سلسله سفرهای اسمانی به پایان رسیدو این بار طاووس بهشت با همه زیبایی ها و شکوهی که داشت از بام عرش الهی پر کشید و برای ماموریتی عظیم بر بام خانه آدمیان نشست تا دامن زمین را جایگاه پرواز آنان سازد.این نور الهی، همان کسی بود که تمام انبیاء و اولیاء خدا در همه لحظه های تاریخ،انتظار او را می کشیدند.  

ای ذخیره الهی!

چه مقام رفیعی داری که پیامبر بزرگی چون موسی آن را از خدا طلب می کند.

گویا او آگاهی یافت که چگونه زمین را به ذکر و نور خدا آباد می کنی

 و چگونه احکام الهی را در همه جای آن جاری می سازی

و قسط و عدل که آرزوی بر زمین مانده همه انسان های وارسته بوده است

را در سراسر زمین تحقق می بخشی؛از این رو درخواست کرد که این توفیق عظیم نصیب او شود.

 

لقب مشهور او مهدی و القاب دیگر او:

قائم           

حجت         

 منتظر               

  خلف صالح                   

   صاحب الزمان  می باشد          

اما نام و کنیه او،نام و کنیه رسول خدا(ص) است.اسم پیامبر(ص)،محمد و کنیه او ابولقاسم است و همین نام و کنیه برای حضرت مهدی(عج) است . اما روایاتی وارد شده است که از ذکر نام او قبل از آنکه ظهور کند نهی کرده اند.

 

خواندن دعاهایی که درباره آن حضرت وارد شده مانند:

 دعای عهد،

 دعای ندبه،

دعای« اللهم کن لولیک»،           

دعای «اللهم عرفنی نفسک»،                             

 زیارت نامه آل یس،                             

صلوات                          

 و بسیاری دیگر....

بدون شک،شب غیبت به پایان می رسید و صبح ظهور فرا خواهد رسید.

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

امام عصر (عج) در یک نگاه :

نام: محمّد.


پدر: امام حسن عسکرى(ع).

مادر: نرجس

القاب: حجت، خاتم، صاحب الزّمان، قائم، منتظَر، و از همه مشهورتر مهدى.

شکل: چون ستاره درخشان نورانى، و داراى خالى سیاه بر گونه راست.

زاد روز: شب نیمه شعبان 255، هنگام طلوع فجر.

زادگاه: شهر سامراء.

غیبت صغرى: از سنّ پنج سالگى به مدّت 69 سال.

نمایندگان: چهار نفر از شخصیّتهاى شیعه به نامهاى:

1 ــ ابو عمرو، عثمان بن سعید بن عمرو عمرى اسدى، وکیل و نماینده پیشین امام هادى و امام عسکرى علیهما السّلام.

2 ــ فرزند او، ابو جعفر، محمد بن عثمان بن سعید، در گذشته304.

3 ــ أبوالقاسم، حسین بن روح بن ابىبحر نوبختى، در گذشته326.

4 ــ ابوالحسن على بن محمد سمرى، در گذشته329.

محل اقامت نامبردگان بغداد، و کلیّه امور شیعیان و خواستهها و نامههاى آنان به وسیله این چهار نفر انجام و ردّ و بدل مىشد; و آرامگاه آنان نیز در بغداد مشهور است.

غیبت کبرى: با در گذشت چهارمین نماینده و سفیر آن حضرت از سال 329 آغاز گردید; و تا به هنگام فرمان الهى مبنى بر اجازه ظهور و قیام آن بزرگوار، همچنان ادامه خواهد داشت.

نمـایندگان و وظـیفه مردم در دوران غیبت کبرى: کسیکه فقیه خویشتن دار، مخالف هواى نفس، و فرمانبر امر خداوند باشد، او نماینده امام زمان است; و بر دیگران لازم است از او پیروى کنند; زیرا اینگونه افراد از طرف امام بر مردم حجّتاند، و امام از طرف خداوند بر آنان حجت باشد

هنگام ظهور: آنگاه که منادى حقّ از جانب آسمان ندا دهد: حقّ با آل محمّد است. نام مهدى بر سر زبانها افتد; مردم دلباخته او شوند; و از کسى جز او سخن نگویند.

محل ظهور: مکّه معظّمه.

محل بیعت (تعهّد مردم در پیروى از امام): مسجدالحرام، میان رکن و مقام.

نشانى: فرشتهاى از بالاى سر او فریاد مىزند: این مهدى است، او را پیروى کنید.

یادگار أنبیاء: انگشتر سلیمان در انگشت او، عصاى موسى در دستش، و بطور خلاصه آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد.

یاران: سیصد و سیزده نفر (به عدد اصحاب بدر)، افرادى باشند که هسته مرکزى زمامدارى او را تشکیل دهند; و در حقیقت کارگردانان اصلى قیام مهدى(ع)، و کارگزاران درجه اوّل انقلاب جهانى اسلام خواهند بود که از اطراف جهان به دور حضرتش گرد آیند.

روش حکومتى: بر اساس قرآن و سیره پیامبر(ص) و امام امیرمؤمنان(ع).

شعاع و دامنه حکومت: سراسر جهان را فرا گیرد; و زمین را از عدل و داد پر کند در حالى که از جور و ستم پر شده باشد.

مرکز حکومت: مسجد کوفه، مرکز خلافت و حکومت جدّ بزرگوارش على(ع).

چگونگى پیروزى بر دشمنان: همانند پیروزى جدّ عالى مقامش پیامبر اکـرم(ص) بر کافران و مشرکـان، خداوند او را با گـروههاى منظّم هزار نفرى از فرشتگان یا سه هزار نفرى که از آسمان فرود آمدندیا پنج هزار نفرى که داراى نشان مخصوص بودند مدد داد; و نیز در جبهههاى جنگ یاریش کند، آنچنان که مؤمنان را در حال شکست در بدر و دیگر جبهههاى فراوان و روز تاریخى حنین یارى و پیروز فرمود و در جنگ احزاب، رعب و وحشت در دل کفار و مشرکان فرو ریخت

مدت زمامدارى: روایات که اکثراً مربوط به اهل تسنّن استـ در این باره باختلاف سخن گفته، امّا به عقیده شیعه خدا آگاه است.

وزیر و معاون: عیسى(ع) از آسمان فرود آید و به عنوان وزیر با حضرتش همکارى نماید.

برکات حکومت و رهبرى او: درهاى خیر و برکت از آسمان به روى مردم گشوده شود; عمرها به درازا کشد; مردم همه در رفاه و بىنیازى بسر برند; شهرها همه بر اثر آبادانى و سرسبزى به هم پیوسته گردند، آنچنان که مسافران را به برداشتن توشه نیازى نخواهد بود; و اگر زنى یا زنانى تنها از مشرق به مغرب روند کسى را با آنها کارى نباشد.

دل به داغ بی کسی دچار شد نیامدی
چشم ماه و آفتاب تار شد نیامدی

سنگهای سرزمین من در انتظار تو
زیر سم اسبها غبار شد نیامدی

چون عصای موریانه خورده دستهای من
زیر بار درد ، تار و مار شد ، نیامدی

ای بلندتر ز کاش و دورتر ز کاشکی
روزهای رفته بی شمار شد نیامدی



عمر انتظار ما حکایت ظهور تو
قصه بلند روزگار شد نیامدی

می دانم که تو اینجایی،

تو غایب از نظر و حاظر در دلی

با خودم می گویم اگر تو بیایی،

اگر تو با یک لشکر از عشق بیایی و من نباشم چه؟

یا اگر من باشم ولی مرا جزو عاشقانت نخوانی چه؟

بیا و مراهم در خیل سپاه عاشقان خود در گوشه ای جا بده و

می دانم که تو می‌آیی و دنیا را با عشق و حضورت سبز و نورانی می کنی

وقتی تو بیایی دیگر غم جرات گریه ندارد،

شب و روز یکی می شود،

دنیا یک سره در قیام قیامت فرو می رود

وقتی تو بیایی تمام شکوفه های یاس گل می کنند

وقتی تو بیایی دلم می خواهد که خاک راهت شوم

آه! چقدر انتظار سخت است و تلخ

دعا کن در روزی که تو می‌آیی،

ما عاشقانه و استوار در رکابت و در سایه پرچم سبز و جهانیت باشیم


امام زمان

دریاى دانش در محضر امام زمان علیه السلام

توفیق زیادت کربلا و نجف نصیبش شده بود و خوشحال بود. چند روزى در کربلا ماند و پس از آن عازم نجف اشرف، مرقد نورانى و مطهر اولین امام شیعیان، حضرت على (علیه السلام) شد. تصمیم داشت چند روز در نجف بماند. پس از خواندن زیارت نامه، نشسته و به ضریح حضرت چشم دوخته. او با مولاى خود درد دل کرد و از غم هایش گفت و یاد مظلومیت على (علیه السلام) افتاد که چطور 25 سال او را خانه نشین کردند و همسرش را در برابر او کتک زدند و به شهادت رساندند.

پس از زیارت، تصمیم گرفت سرى به خانه دوست قدیمى اش - که به بحرالعلوم شهرت یافته بود - بزند. به راه افتاد و پرسان پرسان منزل او را یافت. عده زیادى آن جا بودند و جلسه اى علمى برقرار بود. گوشه اى نشست و به پرسش و پاسخ ‌ها گوش داد. علامه بحرالعلوم با چنان مهارتى به سوالات پاسخ مى گفت که راه اما و اگر را مى بست. جلسه که پایان یافت، به جز سه نفر همه رفتند. میرزاى قمى از گوشه مجلس برخاست و خود را به دوست صمیمى سال هاى گذشته اش رساند. علامه بحرالعلوم از دیدن او شگفت زده شد. برخاست و او را در آغوش گرفت و گفت:

- میرزا، تو کجا و این جا کجا؟ خوش آمدى. صفا آوردى.

میرزاى قمى را کنار خویش نشاند و او را به آن سه نفر معرفى کرد. آنها که خداحافظى کردند و رفتند، این دو یار قدیمى تنها ماندند و از خاطرات زمان تحصیل و گذشته هاى خوبشان گفتند. میرزا گفت:

- سید، سوالى دارم.

- بگو، اگر بتوانم پاسخ مى دهم .

- به یاد دارى، در درس آقا باقر بهبهانى شرکت مى کردیم؟

- البته مگر مى توان آن را فراموش کرد!

- منظور این است که آن وقت ها این گونه نبودى.

- آرى ، جوانى بود و شادابى.

- نه، آن هنگام استعداد تو کمتر از من بود. گاهى پیش مى آمد درسى را که فرا گرفته بودم، برایت مى گفتم تا متوجه شوى.

- درست است.

- امروز مى بینم که در دانش، دریاى مواجى شده اى و واقعا لقب بحرالعلوم(1) زیبنده و سزاوار توست.

بگو چگونه به این مقام رسیده اى .

- میرزا، این از اسرار است.

- من و تو که با هم این حرف ها را نداریم. چه سرى؟

- باید قول بدهى تا من زنده هستم، این راز را به کسى نگویى.

- باشد، قبول است.

- راستش را بخواهى، همه چیزم را مدیون امام زمان (علیه السلام) هستم.

- چگونه؟

علامه بحرالعلوم به متکایى که پشت سرش بود، تکیه داد و گفت:

- سال ها پیش، از خدا خواستم تا به حضور حضرت بقیة الله برسم و از جانب او عنایتى به من شود. بارها به مسجد کوفه رفتم و شب ها بیدار ماندم و گریه کردم. شبى از شب ها به دلم افتاد که به مسجد بروم. هوا سرد بود و کوچه هاى کوفه خلوت. در راه مسجد موجود زنده اى ندیدم. در مسجد بسته بود. ابتدا فکر کردم براى سرما در را بستند. در را که باز کردم، مردى را دیدم که در محراب نشسته و دعا مى کند. نور چراغ کم بود و نتوانستم او را بشناسم. خواستم نماز و اعمال مسجد را به جا آورم ؛ اما متوجه حرف هایش ‍ شدم . سخن تازه اى بود. به گونه اى دعا مى کرد که مو بر تنم راست مى شد. از عمق نیایش او، پى به شخصیتش بردم .

ناگهان گریه ام گرفت و حال عجیبى پیدا کردم. جلو رفتم و سلام کردم. پاسخ سلامم را داد و گفت:

سید، جلوتر بیا. جلوتر رفتم . او برخاست و دوباره فرمود بیا جلوتر.

دو قدم با او فاصله داشتم. زیبا و نورانى بود. خال زیبایى هم روى گونه اش داشت. خواستم به پایش بیفتم و او را در آغوش بگیرم. مرا بغل کرد و سینه اش را به سینه ام چسباند. حالم دگرگون شد بود. هر آنچه خداوند اراده کرده بود تا به این سینه سرازیر شود، در سراسر وجودم جارى شد.(۱)

۱- نجم الثاقب، ص 473.


   درج نظر خصوصی