مقدمه : با توجه به اینکه اخیرا دولت قانونی و دوست داشتنی دولت پس از نهم جناب دکتر محمود احمدی نژاد اقدامات عجیب و غریب ، فراقانونی و ،عاشقانه بسیاری ر ا انجام داده است تصمیم گرفتم قسمتی از همین اقدامات این دولت عزیز را تقدیم شما دوستان کنم.(ای بترکه چشم حسود که نمی تونه توفیق این دولت محبوب را ببینه!!!)
پرده اول: اندر حکایت کل کل کردن دولت ومجلس درمورد طرح هدفمندکردن یارانه ها > نون و پنیر آوردیم:
( شهرام شکیبا)
چندی پیش رئیسجمهور با هیأت همیشه همراهش به صورت سرزده به مجلس رفت تا از لایحه هدفمند کردن یارانهها دفاع کند. ولی سرانجام نامهای به مجلس داد که در آن درخواست پس گرفتن این لایحه مطرح شده بود. البته مجلس هم لایحه را پس نداد. آدم یاد واسونکهای قدیمی میافتد که در احوال خواستگاریها میخواندند.
نون و پنیر آوردیم، لایحهمونو بردیم.
نون و پنیر ارزونیتون، طرحو نمیدیم بهتون.
فرش حصیر آوردیم، لایحهمونو بردیم.
نون و پنیر، فرش حصیر، ارزونیتون. طرحو نمیدیم بهتون.
کماج شیر آوردیم، لایحهمونو بردیم.
نون و پنیر، فرش حصیر، کماج شیر ارزونیتون. طرحو نمیدیم. بهتون.
کلی وزیر آوردیم، لایحهمونو بردیم.
نون و پنیر، فرش حصیر، کماج شیر، کلی وزیر، ارزونیتون. طرحو نمیدیم بهتون.
هوار هوار آوردیم، لایحهمونو بردیم.
نون و پنیر، فرش حصیر، کماج شیر، کلی وزیر، هوار هوار ارزونیتون. طرحو نمیدیم بهتون.
شام و ناهار آوردیم، لایحهمونو بردیم.
نون و پنیر، فرش حصیر، کماج شیر، کلی وزیر، هوار هوار، شام و ناهار
ارزونیتون، طرحو نمیدیم بهتون.
نقش و نگار آوردیم، لایحهمونو بردیم.
نون و پنیر، فرش حصیر، کماج شیر، کلی وزیر، هوار هوار، شام و ناهار،
نقش و نگار ارزونیتون، طرحو نمیدیم بهتون.
راه فرار آوردیم، لایحهمونو بردیم.
نون و پنیر، فرش حصیر، کماج شیر، کلی وزیر، هوار هوار، شام و ناهار، نقش و نگار، راه فرار ارزونیتون، طرحو نمیدیم بهتون.
اسفندیار آوردیم، لایحهمونو بردیم.
نون و پنیر، فرش حصیر، کماج شیر، کلی وزیر، هوار هوار، شام و ناهار، نقش و نگار، راه فرار، اسفندیار ارزونیتون، طرحو نمیدیم بهتون.
صد تا شعار آوردیم، لایحهمونو بردیم.
نون و پنیر، فرش حصیر، کماج شیر، کلی وزیر، هوار هوار، شام و ناهار، نقش و نگار، راه فرار، اسفندیار، صد تا شعار ارزونیتون، طرحو نمیدیم
بهتون.
تار سیبیل آوردیم، لایحهمونو بردیم.
نون و پنیر، فرش حصیر، کماج شیر، کلی وزیر، هوار هوار، شام و ناهار، نقش و نگار، راه فرار، اسفندیار، صد تا شعار، تار سیبیل ارزونیتون،
طرحو نمیدیم بهتون.
دسته بیل(1) آوردیم، لایحهمونو بردیم.
نون و پنیر، فرش حصیر، کماج شیر، کلی وزیر، هوار هوار، شام و ناهار، نقش و نگار، راه فرار، اسفندیار، صد تا شعار، تار سیبیل، دسته بیل(2)
ارزونیتون طرحو نمیدیم بهتون.
هلو(3) و شلیل آوردیم، لایحهمونو بردیم.
نون و پنیر، فرش حصیر، کماج شیر، کلی وزیر، هوار هوار، شام و ناهار، نقش و نگار، راه فرار، اسفندیار، صد تا شعار، تار سیبیل، دسته بیل(4)،
هلو و شلیل ارزونیتون، طرحو نمیدیم بهتون.
هیچی دلیل آوردیم، لایحهمونو بردیم.
نون و پنیر، فرش حصیر، کماج شیر، کلی وزیر، هوار هوار، شام و ناهار، نقش و نگار، راه فرار، اسفندیار، صد تا شعار، تار سیبیل، دسته بیل(5)،
هلو و شلیل، هیچی دلیل ارزونیتون، طرحو نمیدیم بهتون.
(این مباحث مهمه و مذاکرات مفیده 4 سال ادامه دارد...)
پانوشته:
1، 2، 4 و 5 - اشاره به خبر ورود هزاران دسته بیل از اندونزی در
خردادماه سال جاری.
3- منظورم هیچ وزیری نیست. منظور همان هلو و شلیل عادی است.
پرده دوم : اندر حکایت فرمایشات مشعشعانه جناب وزیر آموزش و پرورش و پیشنهاد ایشان در باب ازدواج دانش آموزان دختر !!!! > جشنواره دانشآموزان حامله!
(اختصاصی گافنیوز)
* خبر: دولت دوره راهنمایی تحصیلی را از سیستم آموزش و پرورش حذف میکند.
* حاجیبابایی وزیر آموزش آموزش و پرورش:«من از ازدواج دانشآموزان دختر خوشحال میشوم»
* علی مطهری نماینده مجلس هشتم ازدواج موقت را راهی برای حل مشکلات جنسی نوجوانان عنوان کرد.
گفتگوی خبرنگار اعزامی گافنیوز به یکی از دبیرستانهای دخترانه جدید برای انجام گفتگویی درباره ورزش
ما: سلام دخترم. کلاس چندمی؟
دانشآموز: اجازه آقا سلام... اول دبیرستان.
ما: چند سالته؟
دانشآموز: 13 سال.
ما: دخترم موضوع گزارش ما ورزش هست. شما الان چرا اینقدر اضافه وزن داری؟
دانشآموز: آقا اجازه ما که اضافه وزن نداریم... تازه زنگ ورزش که دو ساله حذف شده به جاش درس اخلاق داریم.
ما: خب درسته. ولی بالاخره آدم باید ورزش کنه یا دست کم کمتر بخوره که اینقدر چاق نشه.
دانشآموز: آقا اجازه ما که چاق نیستیم.
ما: چاق هستی دیگه دخترم... صبح چی خوردی؟
دانشآموز: نون و پنیر با شکلات و تخم مرغ عسلی و تیتاپ و هندونه و یه آبنبات چوبی موزی و یه لیوان شیر و سیب قرمز.
ما: خب خیلیه دیگه. نه؟
دانشآموز: آقا اجازه ما که همه شو نخوردیم. همهش دو لقمه نون و پنیر خوردیم که فشارمون اومد پایین و مامانمون بهمون شکلات داد. بعد که حالمون خوب شد خواست تخم مرغ عسلی بده که تا یه قاشق خوردیم بهمون عق نشست. بعد خواستیم تیتاپ بخوریم که تا یه گاز زدیم هوس هندونه کردیم اما تا یه قاچ خوردیم، بالا آوردیم و بعد واسه این که حالمون بهتر بشه و دیگه گریه نکنیم، خالهمون آبنبات موزی چوبی داد که خیلی دوست داریم، اما گفت به شرطی که شیرمون رو هم بخوریم. سیب هم که هر روز میخوریم که پسر بشه.
ما: پسر بشه؟! چی پسر بشه؟
دانشآموز: آقا اجازه بچهمون دیگه. ولی معلممون میگه اینا بیفایدهاس و بچه هفتماهه دیگه جنسش عوض نمیشه...
ما: مگه تو حاملهای؟!
دانشآموز: آره... مگه چیه؟
ما: معلمهات هم می دونن؟
دانشآموز: آره... پس چی. تازه سر صف هم تشویقم کردند و قراره هفته دیگه با منتخب حاملههای مدارس منطقه بریم پیش وزیر آموزش و پرورش که بهمون جایزه بدن. آقا اجازه... اینقدر این مریم توفیقی که همسایهمونن حسودیش میشه که نگو. هر کارم می کنه نمیتونه حامله بشه. خانم بهداشتمون میگه حتما دختر تو اجاقت کوره که بعد سه بار شوهر کردن هنوز نتونستی بچه دار شی. اجازه آقا ما نمی دونیم به این تنبلا چطوری نمره می دن که تا کلاس چهارم میرسن.
ما: پس الان تو توی مدرسهتون شاگرد اولی؟
دانش آموز: نه آقا مگه الکیه... من شاگرد چهارمم. شاگرداولمون غنچه صالحی هست که خود آقای مطهری هم یه بار بهش توی جشنواره متعگان برتر دبیرستانهای تهران جایزه دادن. پونزده سالشه ولی تا الان سه شکم زاییده و هشت بار ازدواج موقت کرده. خانوممون میگه غنچه تو گل بدی دیگه چی میشی! قراره بره مدرسه استعدادهای درخشان...
ما: اون وقت شما چطوری اینهمه فعال هستین با این سن و سال؟
دانشآموز: مدرسه بهمون کمک میکنه. هر مدرسهای یه دفتر مخصوص "محب" داره که ...
ما: محب؟ محب یعنی چی؟
دانشآموز: آقا اجازه میمش مال مطهریه ح مال حاجی و ب واسه بابایی. معنی هم داره. محب یعنی کسی که خیلی دوست داره و مهربونه. خانم فارسیمون گفته.
ما: خب این دفتر چه کار میکنه؟
دانشآموز: مشکلات جنسی نوجوانان رو به طریقه آقای مطهری و آقای حاجی بابایی حل میکنه. یعنی ترتیب ازدواج موقت دخترها با پسرهای منطقه رو میده. نمره هم داره.
ما: راضی هستی؟
دانشآموز: آره... ولی امتحانش یه خورده سخته.
ما: در آینده میخوای چه کاره بشی؟
دانشآموز: آقا اجازه... معلم.
ما: معلم همین درس؟!
دانشآموز: نه آقا... این درس خیلی سنگینه پدر معلم درمیاد. میخوام معلم تاریخ بشم. از وقتی دولت پادشاها رو از کتاب تاریخ حذف کرده کتاب تاریخمون شده 15 صفحه. اینقدر خوش به حال معلممونه که نگو!
ما: نظر پدر و مادرت چیه؟
دانشآموز: بابامون میگه من آخرش این مطهری رو با دستای خودم خفه میکنم ولی مامانمون مهربونه. میگه من نابغهام. چون تا پارسال من اشکالای درسیمو از اون میپرسیدم الان اینقدر پیشرفت کردم که مامانم اشکالاتش رو از من میپرسه!
ما: ممنون. پیامی برای خوانندهها نداری؟
دانشآموز: نه. فقط تو رو خدا به پسرها بگین خجالت بکشن و اینقدر ترقه بازی نکنن. آدم حواسش نیست یهویی سقط میکنه توی امتحان میافته. بعضی ها انگار نه انگار که بابایی شدن
پرده سوم : اندر حکایت فعالیتهای بی ربط سازمان ملی جوانان در باب ازدواج جوانان > عروس رفته عروسکشو بخوابونه:
( شکیبا شهرام )
خوب است که سازمان ملی جوانان به فکر ازدواج جوانها افتاده ولی علیالظاهر الباقی مسئولان محترم هم برای اینکه عقب نیفتند بدجوری جوگیر شدهاند
علیالظاهر اگر دختر دانشآموزی ازدواج کند مدیر مدرسه موظف است او را اخراج کند.
1- حالا اگر دختری درسش خوب نبود اما بروروی قابلتوجهی داشت (ماشاالله) تکلیف چیست؟ آمدیم و هی رد شد و توی مدرسه درجا زد. باید بترشد؟
2- درس بهتر است یا شوهر؟ مسئله این است.
3- آیا واقعآً دختران دبیرستانی ازدواج کرده اینقدر موجودات خطرناکی به حساب میآیند؟
4- اگر یک دختری ازدواج کرد ولی با خواهر دانشآموزش در یک خانه زندگی میکرد تکلیف چیست؟ آنجا هم بدآموزی دارد یا نه؟
5- چه چیزی ممکن است دانشآموز متأهل به دانشآموز مجرد یاد بدهد که خودش نداند؟
6- آیا مسئولان آموزش و پرورش در ایران زندگی میکنند؟
در خبر آنلاین خواندم که دکتر زکریا یا زرلو رئیس آموزش و پرورش استان تهران ضمن این سنتشکنی گفته است: «ازدواج دختران دانشآموز را توصیه میکنم.»
خوب است که سازمان ملی جوانان به فکر ازدواج جوانها افتاده ولی علیالظاهر الباقی مسئولان محترم هم برای اینکه عقب نیفتند بدجوری جوگیر شدهاند. عنقریب است که شاهد موارد زیر باشیم:
مورد اول
عاقد: عروس خانوم وکیلم؟
خواهر عروس: عروس رفته عروسکشو بخوابونه.
عاقد: برای بار دوم، عروس خانوم وکیلم؟
خواهر عروس: عروس رفته پلیاستیشن بازی کنه.
عاقد: برای بار سوم، عروس خانوم وکیلم؟
خواهر عروس: اوا خاکبرسرم! به خدا آبجیم راضیه فقط یک کم صبر کنید مادرم پوشکشو عوض کنه، الان میاد.
مورد دوم
پدر داماد: خب دخترم بالاخره عروس گلم میشی یا نه؟
عروس گل: اگر پسرتون قول بده مشقامو برام بنویسه، شبام جاشو خیس نکنه، با اجازه خانوم قلیپور معلم مهربون کلاس دوم ب دبستان «گلهای شادی»، بعله.
(آخرالاپرده : خدایا این وزیر آموزش و پرورش را از ما نگیر...الهی آمین!!!)
پرده چهارم : اندر حکایت تصمیم وزارت عالبه آموزش و پرورش در باب تغییر کتب درسی،نظام آموزشی،ازدواج دانش آموزی و...کلا هرگونه فعالیتهای باربط و بی ربط و بسیار کارشناسی جناب وزیر و همکاران > تصمیم کبری
(ارژنگ حاتمی)
در راستای اینکه اخیرا رئیس آموزش و پرورش شهر تهران گفته است:«ازدواج دختران دانشآموز را توصیه میکنیم.»، پیشنهاد می شود برای ایجاد فرهنگ سازی در این زمینه در برخی از داستان های کتاب های درسی دانش آموزان تغییراتی بدین صورت انجام گیرد:
تصمیم کبری
کبری دختری شلخته و نامنظم بود و هیچ وقت اتاقش رو مرتب نمی کرد، به همین خاطر همیشه وسایلش هاش رو گم می کرد.
یه روز جورابش رو نمی دونست کجا گذاشته، یه روز دنبال عروسکش می گشت ... تا اینکه یه شب که خیلی بارون میومد و فرداش هم امتحان داشت هر چی گشت نتونست کتابش رو پیدا کنه.
ننجون کبری که دید کبری از پیدا نشدن کتاب درسی اش خیلی ناراحته بهش گفت:«اَه! اعصابمو خورد کردی، چیه دو ساعته دنبال کتابت می گردی؟! می خوای پیداش کنی که چی بشه؟! مگه اون هایی که ادامه تحصیل دادن چی شدن؟! شوهر گیرشون اومد؟! همین دختر ِ خاله شمسی ات! فوق لیسانس خونده اما هنوز یه خواستگار هم براش نیومده، به جای این مزخرفات برو کتاب آشپزی و مردهای زمینی ، زن های ونوسی رو بخر بخون، مطمئن باش این کتاب ها بیشتر به درد آینده ات می خورن تا کتاب های درسی!»
کبری با شنیدن صحبت های ننجونش دچار تحول های اساسی شد و تصمیم گرفت از این به بعد دختر خوبی باشه و به جای عروسک بازی، خونه داری یاد بگیره تا هر چه زودتر عروس بشه!
ما از این داستان نتیجه می گیریم ازدواج چیز خیلی خوبی است، حتی اگر باعث بشود با ازدواج کردن از مدرسه مان اخراج شده و برای ادامه ی تحصیل مجبور به رفتن به مدارس بزرگسالان شویم!
چوپان دروغگو
یه پسری بود که به دلیل نبودن استادیوم فوتبال، فرهنگ سرا و این گونه موارد در روستاشون نمی دونست چطوری اوقات فراغتش رو پر کنه. به همین دلیل فرت و فرت به همه دروغ می گفت و اون ها رو سر کار می ذاشت، تا اینکه یه روز اهالی روستا که حسابی از دست کارهای چوپان دروغگو کلافه شده بودن دور هم جمع شدن تا یه جوری چوپان دروغگو رو ادب کنن.
هر کس چیزی گفت تا اینکه کدخدا بعد از تفکرات بسیار گفت:«باید این جوون رو به اشد مجازات برسونیم.».
همه فکر کردند که کدخدا داره شوخی می کنه، اما کدخدا جمله اش رو تکمیل کرد و گفت:«باید زنش بدیم!».
با شنیدن این جمله همه فهمیدن اینبار دیگه کدخدا شوخی نداره، اونها با خواهش و التماس از کدخدا خواستن در تصمیمش تجدید نظر کنه و چوپان دروغگو رو ببخشه، اما کدخدا گفت:«همینه که هست! می خواین بخواین، نمی خواین هم باید بخواین!!»
چوپان دروغگو با یکی همکلاسی خواهرِ دانش آموزش که اتفاقا دختر کدخدا بود(!) ازدواج کرد، از اون روز به بعد دیگه هیچ کسی در روستا دروغی از چوپان نشنید و دیگه کسی اون رو به نام «چوپان دروغگو» صدا نمی زدند، از اون به بعد همه اون رو در روستا به اسم «چوپان زن ذلیل» می شناختند!
ما از این داستان نتیجه می گیریم به دلیل نقش ارزشمند ازدواج در کاهش جرایم جامعه هر چی زودتر ازدواج کنیم بهتره!!
لاک پشت و مرغابی ها
لاک پشت دوست داشت بره اون بالا بالاها، روی ابرها، چون فکر می کرد لاک پشت آرزوهاش روی یکی از اون ابرها سوار بر اسب سفید منتظرشه تا اون رو به قصر آرزوهاش ببره.به همین دلیل سال های سال به خواستگارهاش که عمدتا از لاک پشت های برکه بودن پیشنهاد رد داده بود.
البته چند سالی می شد که دیگه حتی از برکه هم براش خواستگار نمیومد، به همین دلیل تصمیم گرفت هر طوری شده خودش رو به بالای ابرها برسونه، اما لاک پشت داستان ما پر نداشت.
اون یه روز به دو تا مرغابی پیشنهاد عجیبی داد؛ بهشون گفت: دو سر یک چوب رو با پاهاشون بگیرن و خود لاک پشت هم با دهنش خودش رو از چوب آویزون کنه.
مرغابی ها در ابتدا از خطر پروازهای هوایی برای لاک پشت گفتن و آمار حوادث هوایی رو براش متذکر شدن، اما بعد از شنیدن اصرارهای خیلی زیاد لاک پشت قبول کردن این کار رو انجام بدن، البته اونها به لاک پشت هشدار دادن که در طول پرواز علاوه بر خاموش کردن گوشی همراهش اصلا حرف نزنه، چون ممکنه سقوط کنه!
روز موعود فرا رسید، مرغابی ها با پاهاشون دو سر چوب رو گرفتن و لاک پشت هم با دهنش، مرغابی ها پرواز کردن، مرغابی ها تا بالای برج میلاد پرواز کرده بودن که یکی از مرغابی ها به مرغابی دیگه گفت: «امروز از یکی از قورباغه های برکه شنیدم یکی از مامان لاک پشت ها برای پسرش دنبال یه همسر می گرده، تو کسی رو می شناسی که بهش پیشنهاد بدیم؟!»
در همین لحظه لاک پشت داستان ما خواست یه چیزی بگه ... اما تا دهنش رو باز کرد ... با مخ سقوط کرد و لاکش فرو شد توی آتنی که بالای برج میلاده و مُرد!!
ما از این داستان نتیجه می گیریم کلا چیزی به اسم شاهزاده و اسبی به رنگ سفید وجود نداره، و کلا باید به اولین خواستگارمون جواب مثبت بدیم وگرنه شاید دیگه خواستگار گیرمون نیاد و سقوط کنیم و میله بالای برج میلاد بره تو شکممون!!
حسنک کجایی؟!
چند ساعتی از زمان ناهار گذشته بود اما حسنک نیومده بود تا به حیوون ها غذا بده.
مرغ گفت: قد قد! یعنی حسنک کجایی که دلم ضعف رفت؟! پس این آب و دون ما چی شد؟!
گاو گفت: مو مو! یعنی این حسنک عجب الاغیه ها! مردیم از گرسنگی! چرا نمی یاد بهمون غذا بده؟!
خر گفت: عر عر! یعنی آره! واقعا این حسنک خیلی الاغه! دارم از گرسنگی می میمیرم.
در همین لحظه هد هد دانا وارد طویله شد و گفت: چرا دارین به صاحبتون بد و بیراه می گین؟! حسنک امروز خواهرش عروس شده و الان هم توی مراسم عروسیش داره حرکات موزون انجام میده و به همین دلیل نمی تونه بیاد بهتون غذا بده!
مرغ و گاو و الاغ با تعجب گفتن: اما خواهرش که هنوز کلاس دوم راهنمایی بود.
هدهد دانا نگاهی عاقل اندر سفیه به حیوون های طویله کرد و گفت: درسته! اما ایشون به توصیه ی رئیس آموزش و پرورش تهران عمل کردن!
ما از این داستان نتیجه می گیریم هر حرفی که مسئولین زدن کارشناسی شده است و بایستی سریعا بهش عمل کنیم!!
و ایضا کارتون :
(فکر کردن به فرد موردعلاقه، درد را کاهش میدهد / جراید.سلمان طاهری)