_

_

اقراباسم ربک الذی خلق...

نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود

شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود

نخستین اتفاق تلخ تر از تلخ در تاریخ

که پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرم بود

اگر در کربلاطوفان نمی شدکس نمی فهمید

چرا یک عمر پشت ذوالفقار مرتضی خم بود

میلاد ستارگان سپهر خلقت ، مابه فخر عالم و آدم ، چراغ راه سعادت و بشریت بر تمامی مسلمین جهان مبارکباد

سلام بر تو ای نزدیک ترین نام به خدا! سلام بر تو ای سفینه عشق! مدینه را شور حضور تو پر کرده است. شمیم لبخند پنجره ها! فضا را عطرآگین نموده و آسمان، خیره به نورافشانی مُنزل وحی، نام زیبای تو را زمزمه می کند و زمین چه سعادتمند، گهواره حضور تو پیدا شده است. ای رهبر عاشقان و دلدادگان، ای حسین (ع) میلادت گرامی و پاینده باد.
 
سوم شعبان، ولادت فرخنده مهتر جوانان بهشت و آموزگار شهادت، حضرت حسین بن علی علیه السلام مبارک و خجسته باد.روز سوم شعبان سال چهارم هجرى، در بیت عصمت و طهارت نوزادى متولد شد که ولادتش قلبها را مسرور و دیده‏ ها را گریان ساخت. کودک را نزد رسول خدا (ص) آوردند. پیامبر گرامى در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و او را (حسین) نامید. جبرئیل و فرشتگان آسمانها براى تهنیت و شادباش به محضر رسول خدا (ص) نازل می شدند و تولد این نوزاد را تبریک می گفتند ولی آنان حامل پیام دیگرى نیز بودند، خبرى که رسول خدا (ص) را بشدت متأثر کرد و اشک از دیدگانش جارى شد: (این کودک را امت تو به قتل می رسانند!).

به درستی که شباهت امام حسین علیه السلام به رسول خدا فقط در صورت نبود بلکه در سیرت نیز آن امام بزرگ جلوه گاه سیره رسول خدا بود و آن سرور کائنات در این باره فرمود: شجاعت و سخاوتم را به حسین بخشیدم.

امام حسین (علیه السلام) یک ساله بود که فرشتگان بسیارى بر نبى مکرم اسلام نازل شدند و عرض کردند: (یا محمد! همان ستمى که از قابیل بر هابیل وارد شد، بر فرزندت (حسین) وارد می شود و همان اجرى که به هابیل داده شد، به حسین داده می شود و عذاب کنندگانش همچون عذاب قابیل معذب خواهند بود) از این رو، رسول خدا (ص) می فرمود: (خداوندا! هر کس حسین مرا ذلیل می کند، خوار و ذلیلش کن و هر که حسینم را می کشد، او را کامروا قرار مده!".

رسول خدا (ص) به طرق مختلف، مراتب فضیلت و منزلت فرزند خود، حسین (علیه السلام) را به امت گوشزد می فرمودند. گاه به زبانى فراگیر، تمامى اهل بیت را میستود و گاه درباره امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) سخنانى بیان می فرمودند و گاه در خصوص امام حسین (علیه السلام) اشاره نموده، مقامش را یادآور می شدند تا حجت بر همگان تمام شود و حق از باطل مشخص گردد، گاهى نیز در مقابل چشمان مردم، گلوى حسین و دهان او را می بوسیدند و یا زمانى که در سجده نماز بودند و سنگینى حسین را بر دوش خود احساس می کردند، به احترامش سجده را طول می دادند تا جایى که نمازگزاران گمان میکردند وحى الهى نازل شده است. آرى کسانى که پس از این، در سال 61 هجرى، خون حسین (علیه السلام) را به گردن گرفتند، در زمان طفولیت آن حضرت، چه بسا کودکان و یا جوانانى بودند که سخنان پیامبر (ص) را نمی شنیدند و یا با بی اهمیتى گوش می کردند و ممکن بود از یادشان محو شود ولى آنچه با چشم دیده میشود، در دلها می ماند.

امام حسین همچنان رشد میکرد تا زمان رحلت جد گرامیش، رسول خدا، محمد مصطفى (ص) فرا رسید و پس از آن، پدر را خانه ‏نشین و مادر را از دست رفته و برادر عزیزش را مسموم دید در این حال، بنا به امر الهى، بار امامت را بر دوش گرفت تا چراغى در تاریکی هاى جهالت و پرچمى در مسیر هدایت باشد. امامت آن حضرت، مقارن با باقیمانده ایام خلافت (معاویه بن ابى سفیان) بود.
 

ه

دوست داشتن چه رنگیه ؟

 

تقدیم به کوچکترین عضو ستاد مرضیه عزیز .... تولدت مبارک

 

سیب قرمزه . خورشید زرده . آسمون آبیه . برگ سبزه . ابر سفیده . سنگ قهوه ایه .

چیزای زیادی تو دنیا وجود داره . آدمای زیادی توی دنیا زندگی می کنن . رنگ های زیادی هم توی دنیاست و هر کدوم شکل مخصوص خودشو داره . گل هایی که تو یه باغ هستن رنگ های مختلفی دارن با این حال اونا با همدیگه خوشبختن . پرنده های جنگل رنگ های مختلفی دارن با این حال با همدیگه خوشبختن . تو دنیای ما آدما رنگ های مختلفی دارن اما اونا فقط گاهی با هم خوشبختن . رنگ ها مهم هستن چون دنیای ما رو قشنگ تر می کنن اما مهمتر از رنگ ها اون چیزاییه که ما احساس می کنیم و فکر میکنیم و در نهایت انجام می دیم . رنگ روی هر چیزیه ولی احساس در درون چیزهاست . رنگ چیزیه که با چشم می بینیم اما دوست داشتن چیزیه که با قلب احساس می کنیم .

 

سعید - فریبا - فرشیده - کیانوش - غروب - امید - رضا - سبا - مسعود

 

 

 


 

 

تولد هنرمندترین عضو ستاد مبارک  

 

 

 

در زمانهای قدیم اون قدیم مدیما هر کی می خواست گرمای هوای رو مثال بزنه می گفت عینهو گرمای مرداده ولی خدای بزرگ که اون بالا بالاها نشسته یه روزی روزگاری تو مردادماه تو خلوت خودشان تنها جلوس فرموده بودند و فکر همی می کردند  که با اینهمه آدم چیکار کنند اینان که هر چی ما می گوییم گوش فرانمی دهند خلاصه کلی  غصه میخورند که ییهویی باز سر و کله یکی از فرشته گان مقرب بارگاه الهی پیداش شد .خداوند پیش خودش فرمودند ای وای بازم یکی دیگه.فرشته جون یه نگاه به حضرت حق کرد و گفت : ای من به فدای جود و کرمت برم ای من به قربان فضل و مهربونیت برم ای من ...خداوند فرمودند بس است دیگر بابا اینقدر حاشیه نرو بگو این یکی دیگه کیه؟ خواهشا این دیگه مثله اون قبلیه نباشه .فرشته جون که میدونست سر خلقت فرشیده چی به سر فرشته ها اومده بود بخداوند اطمینان داد که این یکی دیگه واقعا آدم خوبیه هم دختره هم با نمکه هم با استعداده هم قراره یه روزی وبلاگر بشه.(و خداوند در دلشان فرمودند از بقیه وبلاگرها چه خیری دیدیم که از این یکی ببینیم) و به ناچار زیر نامه خلقت "مرضیه" را امضا نمودند..(البته خداوند متعال بعد چند وقت  از خلقت مرضیه کیف میفرمودند  و بسیار بر خویش میفرمودند فتبارک الله احسن الخالقین)

 

تصویر احتمالی مرضیه در بدو خلقت :

 

 

خداوند او را (و سایرفرشتگان خلقت را) برای پدر و مادرشان حفظ فرماید.آمین یا رب العالمین

 

 


 

 

 

 

 

غروبی سخت دلگیر است
و من بنشسته ام اینجا، کنار غار پرت و ساکتی تنها
که می گویند روزی، روزگاری مهبط وحی خدا بودست
و نام آن "حرا" بودست
واینجا سرزمین کعبه و بطحاست
برون از غار
ز پیش روی و زیر پای من، تا هر کجا سنگ و بیابانست
هوا گرم است و تبدارست اما می گراید سوی سردی، سوی خاموشی
و خورشید از پس یک روز تب، در بستر غرب افق آهسته ، می میرد...
و در اطراف من از هیچ سویی، رد پایی نیست
و دور من، صدایی نیست؛
فضا خالی است
و ذهن خسته و تنهای من، چون مرغ نوبالی
_ که هر دم شوق پروازی دگر دارد _
کنار غار، از هر سنگ، هر صخره
پرد بر صخره ای دیگر...
و می جوید به کاوشهای پیگیری، نشانی های مردی را
_ نشانی ها که شاید مانده برجا، دیر دیر از سالیانی دور _
و من همراه مرغ ذهن خود، در غار می گردم
و پیدا می کنم گویی نشانی ها که می جویم
همانست، اوست!
کنار غار، اینجا، جای پای اوست، می بینم
و می بویم تو گویی بوی او را نیز
همانست، اوست
یتیم مکه، چوپانی جوانی از بنی هاشم
و بازرگان راه مکه و شامات
امین، آن راستین، آن پاکدل، آن مرد؛
و شوی برترین بانو خدیجه نیز، آنکس کو سخن جز حق نمی گوید
و غیر از حق نمی جوید
و بتها را ستایشگر نمی باشد
و اینک این همان مرد ابرمرد است
محمد اوست!
تن تنها، ربوده روح
با خاموشی پرشور خود همگام
درخشان هاله ای گرد سرش از پرتو الهام
پلاسی بر تن است او را
و می بینم که بنشسته ست مانند همان ایام
همان ایام کو این راه ناهموار را بسیار می پیمود
و شاید نازنین پایش زسنگ راه می آزرد و می فرسود
ولی او همچنان هر روز می آمد
و می آمد ... و می آمد
و تنها می نشست اینجا
غمان مکه مشئوم آن ایام را با غار می نالید
غم بی همزبانی های خود را نیز...
و من، اکنون به هر سنگی که در این غار می بینم
به روشنتر خطی می خوانم آن فریادهای خامش او را
و اکنون نیز گویی آمدست او ... آمدست اینجا
و می گوید غم آن روزگاران را
" عجب شبهای سنگینی!
همه بی نور
نه از بام فلک آویخته قندیل اخترها
نه اینجا _ وادی گسترده دشت حجاز _ از شعله نوری سراغی هست
زمین تاریک تاریک است و برج آسمانها نیز
نه تنها در همه ام القری یک روزن روشن
تمام شهر بی نور است...
نه تنها شب که اینجا روز هم بسیار شب رنگ است
فروغی هست اگر، از آتش جنگ است
فروزان مهر اینجا سخت بی نور است، بی رنگ است
تو گویی راه خود را هرزه می پوید
و نهر نور آن زان سوی این دنیا بود جاری
مه اندر گور شب خفته است و ناپیداست...
و گویی قرن، قرن ننگ و بدنامی، بداندیشی است
فضیلتها لجن آلوده، انسانها سیه فکر و سیه کارند
و انسان نام اشرافی زیبایی است از معنی تهی مانده ..."
محمد گرم گفتاری غم آلود است
و من چیزی نمی بینم ولی گوشم به گفتار است...
و می بینم تو گویی رنگ غمگین کلامش را که می گوید:
" خدای کعبه، ای یکتا!
در و دم را پذیرا باش، ای برتر
و بشنو آنچه می گویم
پیام درد انسانهای قرنم را ز من بشنو ، پیام تلخ دختر بچگان خفته اندر گور
پیام رنج انسانهای زیربار، وز آزادگی مهجور
پیام آنکه افتاده ست در گرداب
و فریادش بلند است " آی آدمها ... "
محمد غمگنانه ناله ای سر می دهد آنگاه می گوید:
" خدای کعبه، ای یکتا!
درون سینه ها یاد تو متروک است و از بی دانشی و از بزهکاری
مقام برترین مخلوق تو _ انسان _
بسی پایین تر از حد سگ و خوک است
خدای کعبه، ای یکتا!
فروغی جاودان بفرست کاین شبها بسی تار است
و دستی را به مهر از آستینی باز، بیرون کن
که بردارد به نیروی خدایی شاید، این افتاده پرچمهای انسان را
فرو شوید غبار کینه ها کهنه از دلها و دراندازد به بام کهنه گیتی، بلند آواز
برآرد نغمه ای همساز و فروپیچد به هم طومار قانونهای جنگل را
و گوید: آی انسانها!
فراگرد هم آیید و فراز آیید
باز آیید!
صدا بردارد انسان را
و گوید : های، ها انسان
برابر آفریدنت، برابر باش!
بدین هنگام کسی آهسته گویی چون نسیمی می خزد در غار
محمد را صدا آرام می آید فرود از اوج
و نجوا گونه می گردد پس آنگه می شود خاموش
سکوتی ژرف و وهم آلود ناگه چون درخت جادو اندر غار می روید
و من، در فکر آنم کاین چه کس بود، از کجا آمد؟!
که ناگه این صدا آمد:
بخوان ای مرد!
به نام آن بخوان که آفریدت ای مرد!
" بخوان! " ... اما جوابی برنمی خیزد
محمد سخت مبهوتست گویا، کاش می دیدم!
صدا با گرمتر آوا و شیرینتر بیانی باز می گوید:
" بخوان! " ... اما محمد همچنان خاموش.
دل اندر سینه من باز می ماند ز کار خویش، گویی می روم از هوش
زمان در اضطراب و انتظار پاسخش گویی فرو می ماند از رفتار
و هستی می سپارد گوش
پس از لختی سکوت_ اما که عمری بود گویی، _ گفت:
" ... من خواندن نمی دانم "
همان کس باز پاسخ داد:
" بخوان! به نام پرورنده ایزدت، کو آفرینندست... "
و او می خواند اما لحن آوایش
به دیگرگونه آهنگ است
صدا گویی خدارنگ است
و او اینگونه می خواند:
" بخوان! به نام پرورنده ایزدت کو آفرینندست ... "
***
درودی می تراود از لبم بر او
درودی گرم
غروب است و افق گلگونه و خوشرنگ
و من بنشسته ام اینجا کنار غار پرت و ساکتی تنها ....

علی موسوی گرمارودی

 

محمد به مرز چهل سالگی رسیده بود. تبلور آن رنج مایه ها در جان او باعث شده بود که اوقات بسیاری را در بیرون مکه به تفکر و دعا بگذراند، تا شاید خداوند بشریت را از گرداب ابتلا برهاند او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت می گذرانید.

ـ آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق دراندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید: «بخوان!»

ـ محمد درهراسی و هم آلود به اطراف نگریست! صدا دوباره گفت:‌بخوان!

ـ این بار محمد بابیم و تردید گفت: «من خواندن نمی‌دانم».

صدا پاسخ داد: «بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمی را از لخته خونی آفرید، بخوان و پروردگار تو را ارجمندترین است، همو که با قلم آموخت، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت........»

و او هر چه را که فرشته وحی خوانده بود باز خواند.

ـ هنگامی که از غار پایین می آمد زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت، به جذبه الوهی عشق بر خود می لرزید از این رو وقتی به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت: «مرا بپوشان، احساس خستگی و سرما می کنم!»

و چون خدیجه علت را جویا شد گفت: «آنچه امشب بر من گذشت بیش از طاقت من بود،‌امشب من به پیامبری برگزیده شدم!»

خدیجه که از شادمانی سر از پا نمی شناخت، در حالی که روپوشی پشمی و بلند بر قامت او می پوشانید گفت: «من مدتها پیش در انتظار چنین روزی بودم می دانستم که تو با دیگران بسیار فرق داری، اینک به پیشگاه خدا شهادت می دهم که تو آخرین رسول خدایی و به تو ایمان می آورم......»

ـ پس از آن علی که در خانه محمد بود با پیامبر بیعت کرد.

 


 

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

دل رمیده ما را انیس و مونس شد


نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد


ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا

فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد


بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست

گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد


طربسرای محبت کنون شود معمور

که طاق ابروی یار منش مهندس شد


لب از ترشح می پاک کن برای خدا

که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد


کرشمه تو شرابی به عارفان پیمود

ه علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد


چو زر عزیز وجودست شعر من آری

قبول دولتیان کیمیای این مس شد


خیال آب خضر بست و جام کیخسرو

بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد


زراه میکده یاران عنان بگردانید

چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد


عید سعید مبعث ، عید رهایی از جهل و طلمت و کفر ، عید سروری سالار دو عالم ، محمد مصطفی (ص) بر همه عزیزان مبارکباد.

 درج نظر خصوصی

نظرات 31 + ارسال نظر
کیانوش چهارشنبه 9 مرداد 1387 ساعت 09:39

سلام
احوال داداش امید چطوره؟
شرمنده که خیلی وقته سر نزدما
روزا که سر کار هستم برای کارهای جاری شرکت دیگه وقت هم کم میارم چه برسه به اینکه بخوام کانکت بشم و برای بچه ها و دوستان کامنت بذارم
امروز هم صرفاْ بخاطر تعطیل بودنشه که تونستم بیام و کامنت بذارم چون یه کم کارها سبکتره
در کل اومدم که این عید خجسته رو به شما دوست عزیز تبریک بگم
راستی ، اول شدم من ؟؟؟!!!!!

روزگاری بود میوه اش فتنه، خوراکش مردار، زندگی اش آلوده، سایه های ترس شانه های بردگان را می لرزاند. تازیانه ستم، عاطفه را از چهره ها می سترد. تاریکی، در اعماق تن انسان زوزه می کشید و دخترکان بی گناه، در خاک سرد زنده به گور می شدند. و در این هنگام بود که محمد (ص) بر چکاد کوه نور ایستاد و زمین در زیر پاهای او استوار گردید.


((عید مبعث مبارک[گل][گل]))

با عرض سلام و تبریک عید
احوالتون چطوره ؟
به صورت پیش فرض فونت کامنت دونی پرشین بلاگ و بلاگفا خط Tahoma است ولی برای شما Arial هستش، وقتی کادر نام رو تکمیل می کنیم به صورت تاهوما تایپ می شه ولی به صورت اتوماتیک تبدیل می شه به : Bold Arial ، دور اسم مبارک بنده چند تا شکلکه با فونت sylfaen ، چون این فونت با اون دو تا فرق می کنه و ناشناخته است قاط می زنه همه رو بولد نشون می ده .....
دیگه توضیحی ندارم (هرهر )
قربانت : استاد فن و تکنولوژی M.A

مسعود چهارشنبه 9 مرداد 1387 ساعت 18:19

سلام به داداش گل و عزیزم من به نوبه خودم به شما و خانواده محترمت تبریک عرض می کنم .

آناهیتا چهارشنبه 9 مرداد 1387 ساعت 18:58 http://asemone-noghreei.persianblog.ir/

سلام داداش گلم . خوبی؟
عیدت مبارک عزیز.
راستی چرا نمیایی بهم سر بزنی؟؟؟
بدو بیا منتظرتم. خوب نیست آدم خواهرشو زیاد چشم براه بذاره.
شاد و سلامت و پیروز باشی.

آناهیتا پنج‌شنبه 10 مرداد 1387 ساعت 22:05 http://asemone-noghreei.persianblog.ir/

سلام و شب بخیر داداش گلم.
ممنونم از محبتت.
خوشحالم که خوشت اومده .
آخر هفته ی خوبی داشته باشی.

(`'•.¸(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´) ღ♥ღ[گل]
«`'•.¸.¤ آپم عزیز ¤.¸.•'´» ღ♥ღ[گل]
(¸.•'´(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸)ღ♥ღ[گل]
*•.ღ☆ஜ♥*•.ღ☆ஜ♥*•.ღ☆ஜ♥*•.ღ☆ஜ♥*•.ღ☆ஜ[گل]
______ღ♥ღ____(¯´v´¯)(¯´v´¯)__ღ♥ღ______ღ♥ღ__[گل]
_______ღ♥ღ______(¯´v´¯)______ღ♥ღ____ღ♥ღ_[گل]
__ღ♥ღ__ღ♥ღ___ღ♥ღ__ღ♥ღ___ღ♥ღ____ღ♥ღ_[گل]
*•.ღ☆ஜ♥*•.ღ☆ஜ♥*•.ღ☆ஜ♥*•.ღ☆ஜ♥*•.ღ☆ஜ[گل]
(`'•.¸(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´) ღ♥ღ[گل]
«`'•.¸.¤ آپم عزیز ¤.¸.•'´»ღ♥ღ[گل]
(¸.•'´(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸)ღ♥ღ[گل]

(`'•.¸(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´) ღ♥ღ[گل]
«`'•.¸.¤ آپم عزیز ¤.¸.•'´» ღ♥ღ[گل]
(¸.•'´(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸)ღ♥ღ[گل]
*•.ღ☆ஜ♥*•.ღ☆ஜ♥*•.ღ☆ஜ♥*•.ღ☆ஜ♥*•.ღ☆ஜ[گل]
______ღ♥ღ____(¯´v´¯)(¯´v´¯)__ღ♥ღ______ღ♥ღ__[گل]
_______ღ♥ღ______(¯´v´¯)______ღ♥ღ____ღ♥ღ_[گل]
__ღ♥ღ__ღ♥ღ___ღ♥ღ__ღ♥ღ___ღ♥ღ____ღ♥ღ_[گل]
*•.ღ☆ஜ♥*•.ღ☆ஜ♥*•.ღ☆ஜ♥*•.ღ☆ஜ♥*•.ღ☆ஜ[گل]
(`'•.¸(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´) ღ♥ღ[گل]
«`'•.¸.¤ آپم عزیز ¤.¸.•'´»ღ♥ღ[گل]
(¸.•'´(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸)ღ♥ღ[گل]

فرشیده شنبه 12 مرداد 1387 ساعت 08:24

تولد مرضیه دیوو نه هم مبارک

گل یخ شنبه 12 مرداد 1387 ساعت 08:48 http://www.amirearab.persianblog.ir

سلام و روز بخیر
ممنون از لطف و حضور پر مهر شما
مطالب زیبا و پر محتوایی نوشته بودید
انشاالله موفق و سر بلند باشید

فرشیده شنبه 12 مرداد 1387 ساعت 08:55

سلام یادم رفت به تو بگم فری از دست شوهرش کتک خورده اومده خونه ما.ها ها ها ها ها

آناهیتا شنبه 12 مرداد 1387 ساعت 09:28 http://asemone-noghreei.persianblog.ir/

سلام داداش امید گلم. خوبی؟
ممنون برای دعوتت .
تولد مرضیه خانم مبارک . امیدوارم که سالیان سال با خوبی و خوشی در کنار خانواده زندگی شیرین و بی دغدغه ای سپری کنند.
داداشی چرا در جمع هنرمندان سینما بهرام رادان عزیز رو نمیبینم؟؟؟
راستی من همیشه با این قسمت کامنتها مشکل دارم . نمیدونم چرا بعضی وقتها این قسمت (منظورم کادر نظر گذاشتن) نیست . فقط نظرات میاد و نمیشه نظر گذاشت.
فکر میکنی علتش چیه؟؟؟
عشق همه رنگی میتونه باشه بستگی به خودت داره که چه رنگی میبینیش.
مراقب خودت باش .
خدانگهدارت.

سلام داداش امید
احوال شما ؟
وای چه کردین ؟ مرسی بابت مهربونیتون
خیلی با صفایید
هزار بار ممنون
به خودم ببالم که خداوند از خلقتم پشیمون نیست دیگه آره ؟

متنتون خیلی قشنگ بود خیلی خوشم اومد
بازم بابت مهربونیتون ممنون ایشالله بتونم جبران کنم خودم واستون می رم خواستگاری نیست فرشیده زیاد خوش سلیقه نیست از خوابی که واسه آقا مسعود دیده بود و اون کیس ها رو انتخاب کرده بود معلومه در این زمینه زیاد وارد نیست 0 هرهر کرکر خنده0 ولی من تو این زمینه استادم 4 تا پسر دوماد کردم جون شما - نیشم تا بناگوش بازه -

بازم ممنون
شاد باشید

ahmadzade یکشنبه 13 مرداد 1387 ساعت 05:13 http://pajoohesh.blogfa.com

salam omid jan
farghi nemikone ke az che rangi khoshemoon biad faghattanha chizi ke moheme ine ke delhamoon age sabze ya narenji ya sefid ya soorati hamishe ba ham mehraboo bashe va hamishe be yade ham bashim.
ya hagh

فری یکشنبه 13 مرداد 1387 ساعت 07:17

صبح یکشنبه ی امید خواهر بخیر و شادی
اول ببخش که دیر اومدم... انشالله که همیشه عروسی باشی ولی من ختم بودم... دایی سعید جان به رحمت خدا رفتن.
دوم اینکه تولد مرضیه خانوم گل منگلیمون مبارک... انشالله که صدو بیست ساله بشه و سوم اینکه این فرشیده خله میاد این چرت و پرتا رو مینویسه دعواش نمی کنی؟

سعید دوشنبه 14 مرداد 1387 ساعت 07:42 http://saeid-hipno.persianblog.ir

سلام امید جان
ممنون سر زدی
تولد مرضیه جان هم مبارک
انشالله که همیشه تولد و شادی باشه و به هم تبریک بگیم

فرشیده دوشنبه 14 مرداد 1387 ساعت 08:28

بلاخره نگفتی دوست داشتنی ترین فرد ستاد کی بود؟به همه بگو منظورت من بودم

سلام مستر امـّید
احوالات برادرجان چیطوره ؟
نه بابا چی می گی ؟ از این خوابا واسه ما نبین ما به اون سن منّا نمی رسیم نمی شه اگه راست می گید حالا این عصا دیجیتالیه رو بدین ...... ممنون می شم
" فعلا" جایی قرار نیست بریم فقط آپ نمی کنیم « فعلاً» رو گذاشتیم تو کوتیشن شاید رفع زحمت کردیم معلوم نیست
هان یه چیزی !!!! ما اینهو کبک سرمونو نکردیم تو برف که نبینیم دور و برمون چه اتفاقی می افته خودمون می دونیم خیلی پیش از اینا رفتی قاطی مرغا
ولی گفتیم کار شما آقایونه دیگه ییهو هوس کردی یه زن دیگه بگیری منظورم این بود اگه از این اوهامات و خیالات به سر مبارکتون زد مام دست به زن دادنمون بد نیس می تونیم بفرستیمتون خونه بخت – دماغم روی دمای پینوکیو رو کم کرد –
تازه خودم با چشمای سیاهم دیدم برای فرشیده نوشته بودین :
" راستی ما مگه آدم نیستیم فقط برای مسعود می ری خواستگاری مگه ما دل نداریم"
وگرنه ما بیخودی واسه کمک به کسی بسیج نمی شیم

فری سه‌شنبه 15 مرداد 1387 ساعت 07:16

سلام امید خواهر
مرسی که اومدی عزیز و از بابت همدردیت متشکرم
امید دل خواهری تا ابد

فرشیده سه‌شنبه 15 مرداد 1387 ساعت 08:29

عیدت مبارک

فری چهارشنبه 16 مرداد 1387 ساعت 06:35 http://roozegarr.persianblog.ir

سلام سلام به امید دل خواهر
اولین سه امتیازو دشت کردی؟... حالا منتظر باش که تا اخر امتیازا رو درو کنیم بریم...امید خواهری تا همیشه

فرشیده چهارشنبه 16 مرداد 1387 ساعت 08:03

خداحافظ برام دعا کن

آناهیتا پنج‌شنبه 17 مرداد 1387 ساعت 08:39 http://asemone-noghreei.persianblog.ir/

سلام داداش گلم . خوبی؟
ایام شعبانیه مبارک.
شاد و سربلند باشی.

غروب جمعه 18 مرداد 1387 ساعت 19:11 http://bayad-zist.blogfa.com/

سلام دوست خوبم
یادی از فقرا نمی کنی .

فری شنبه 19 مرداد 1387 ساعت 07:50 http://roozegarr.persianblog.ir

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام امید دل خواهر
صبح اول هفته ت بخیر و قشنگ
نگران ابجی خله نباش... قبول میشه انشالله
امید دل خواهری تا ابد

غروب دوشنبه 21 مرداد 1387 ساعت 14:34 http://bayad-zist.blogfa.com/

سلام از تنهایی
کجایی معلومه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فری سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 07:06

سلاااااااااااااااااااام امید دل خواهر
باز تو غیب شدی؟!!!!!!!!!!!!!!!!
مشکوکی ها(زبون درازی)

فری جمعه 25 مرداد 1387 ساعت 06:55 http://roozegarr.persianblog.ir

واااااااااااااااااااااااااای امان از این فری و امید دلی که داره!!!!!
زنده ای حاج آقا؟
عیدت مبارک با معرفت... حالا دیگه شونصد سال یه بار هم نیا
ولی به هر حال امید دل خواهری تا همیشه

فرشیده شنبه 26 مرداد 1387 ساعت 08:40

سلام من اومدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد